نیلانیلا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

به امیداین که این وبلاگ بعدها یاداورخاطرات کودکیت باشد

11خرداد

دیروزتولدم بود.همون طور که گفتم پدرت یادش نبود تولد منو . صبح تا شب منوتو تنها بودیم تو خونه.چه خوش گذشت تولدم.  شب گفتم تولدمه هاااااااااااااااااااااا. گفت یادم نبودددددددددددددددددد.پول داد بهم به عنوان کادو. ولی دیگه چه فایده . قراره بریم تبریز برام تولد بگیرن کیک بگیرن و کادوی اصلا تولدم این بود که بابات اومد و گفت که صاحبخونه گفته باید ٣٠ تومن پول پیش و ١ تومن اجاره بدین والا باید بلند بشین. بیچاره شدیم به قول معروف. ...
11 خرداد 1392

8 خرداد

سلام دخترم.  جمعه تولدمه مامانم.پارسال این موقع تو شکمم بودی و امسال پیشم.  فکر کنم باباییت اصلا یادش نیس که من تولدمه.منم اصلا صداشو درنیاوردم ببینیم برام تولد میگیره یا نه. از یاد رفتیم که رفتیم   یه سی دی گرفتم پراز فریم است. از این به بعد عکساتو میذارم توش .ببینننننننننننننننن         ...
8 خرداد 1392

بابا ,,,, ای کوه استوار ,,,,روزت مبارککککککککککککککککککک

باز من امروز قراره خیلی خسته بشم چون شام قراره عمو محمدت به همراه خونواده بیان خونه ما. بدو بدو باید برم خونه و بساط شام رو اماده کنم. دخترم فردا روزه پدره . اینم بگما من امسال روز مادر اولین سالی بود که مادر بودم ولی هیچ کادویی نگرفتم  جز یک دسته گل . روز پدر که فردا باشد تلافی میشه ایشالا .زودتر بزرگ شو چنین روزی زنگ بزن به بابا جون(بابای مامانی)  بگو باباجونم روزت مبارککککککککککککککککککک خدا سایه هیچ پدرومادری رو از سر بچش کم نکنه.الهی امیننننننننننننننننننننننننن. پدرم روزت مبارک. بدان که نفست به دنیایی می ارزد. دخترم از وقتی این وبلاگو شروع کردم برات بنویسم دست به قلمم خیلی خوب شده.شدم یه پا نویسنده ...
2 خرداد 1392

2 خرداد 92

دخترم چندروزی بود از چشمت اب میومد و یخورده ورم کرده بود. دیروز تنهایی بردمت دکتر .گفت شاید از مجرای چشمت باشه.گفت خوب میشی.  مامانم نتیجه زحمتهای شبانه روزیمو دارم می بینم.اقای دکتر از وزن گیریت راضیه. شدی ٧.٧٠٠کیلو.هیچ کس نمیدونه که من الان یه خواب راحت هم ندارم چون فلاکس اب و قوطی شیر و بقیه بساط شیردهی رو موقع شب بالایسرم می گذارم و هر دو یا سه ساعت یکبار بیدار میشم و هربار ٢٠ دقیقه مشغول شیر دادن به تو هستم.امیدوارم وقتی بزرگ شدی بفهمی که چقدر زحمت کشیدم برا بزرگ شدنت. ولی وقتی می بینم وزن گیریت طبیعی شده تمام خستگی از تنم در میاد . این روزها خیلی خستم. هم در نقش مردم و هم در نقش زن، تنهای تنها در میدان مبارزه زندگی  و دریغ...
2 خرداد 1392

30اردیبهشت

یه روز بهاری زیبا. بابایی دیروز عصر از ماموریت برگشت.برامون سوغاتی نون خرمایی با کاک اورد  نصف قوطی خورده شد.گفتم دیگه بقیشو نخورین تا منو نیلا بخوریم فقط .گذاشتم تو یخچال دخترم.دیروز رفتیم هایپر استار چندقلم خرید کردیم شد ١٥٠ تومن . باز هرکسی تورو میدید می گفت چه نی نی نانازی  الهی فدات بشم. باز خونه که رسیدم چشات خیس بود.بغلت کردم زود لالا کردی . ...
30 ارديبهشت 1392