تولد نیلاجون با تاخیر در 26 دی ماه
ناگفته نماند مهمونا قرار بود ساعت 6 بیان و تو بعد از مدت ها دوباره ساعت 4 دیدیم حالت بد شده و حالت تهوع داری و قراره بالا بیاری. ساعت 4 بردیمت دکتر.دکتر 5 اومد و یه امپول ضد تهوع زدیم برات. خونه که رسیدیم زنگ خورد و عمو اینا و مامان بزرگ و پدربزرگ نیلا اومدن درحالیکه من هنوز اماده هم نشده بودم. توهم بیحال همینطوری دادم مامان جون گذاشت رو پاهاش و خوابیدی. هی بیدار میشدی و گریه میکردی.خلاصه همه مهمونا اومدن و تو توی اتاق همچنان رو پای مامان جون بودی. و من پشیمان از گرفتن تولد و ناراحت . تا اینکه ساعت شد 8 و تو بالا اوردی و من گریه کردم و تو حالت خوب شد. میشه گفت از ساعت 8 تولد شروع شد و تو شروع کردی به نانای . لباساتو تنت کردم و لی حتی موها...
نویسنده :
مامان ندا
13:15