نیلانیلا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

به امیداین که این وبلاگ بعدها یاداورخاطرات کودکیت باشد

تولد نیلاجون با تاخیر در 26 دی ماه

ناگفته نماند مهمونا قرار بود ساعت 6 بیان و تو بعد از مدت ها دوباره ساعت 4 دیدیم حالت بد شده و حالت تهوع داری و قراره بالا بیاری. ساعت 4 بردیمت دکتر.دکتر 5 اومد و یه امپول ضد تهوع زدیم برات. خونه که رسیدیم زنگ خورد و عمو اینا و مامان بزرگ و پدربزرگ نیلا اومدن درحالیکه من هنوز اماده هم نشده بودم. توهم بیحال همینطوری دادم مامان جون گذاشت رو پاهاش و خوابیدی. هی بیدار میشدی و گریه میکردی.خلاصه همه مهمونا اومدن و تو توی اتاق همچنان رو پای مامان جون بودی. و من پشیمان از گرفتن تولد و ناراحت . تا اینکه ساعت شد 8 و تو بالا اوردی و من گریه کردم و تو حالت خوب شد. میشه گفت از ساعت 8 تولد شروع شد و تو شروع کردی به نانای . لباساتو تنت کردم و لی حتی موها...
9 بهمن 1392

عکسهای شب یلدا

  عزیزم این عکسارو توی مهد ازت گرفتن به مناسبت شب یلدا . توی همشون اول یه دور گریه کردی تا ازت تونستن عکس بگیرن.تو هر سه عکس چشات قرمزه ...
21 آذر 1392

باورنکردنی

دخترم چیکار کردی. کاری کردی که من اشک ریختم به خاطرش   رفتی بودی جلو تلویزیون داشتی بازی میکردی برا خودت. یهو صدا کردم سارااااااا با صدای بلند که ببینم عکس العملت چیه. یهوبرگشتی دستتو به نشونه این که کیه تکون دادی بدوبدو اومدی محکم بغلم کردی با دوتادستت سرتو گذاشتی رو سینم منم بوستم کردم بعداز چند لحظه خوابیدی. مات و مبهوت مونده بودممممممممم. به نظر میاد فکرکردی کسی دیگه میخاد بیاد بغلم چون صداش کردم   عاشقتمممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
10 آذر 1392

مسافرت به تبریز

دوشنبه بیستم ابان ساعت 12 ظهر راهی تبریز شدیم. اخرای مسیر باز تو حالت بد شد و بالا اوردی. خونه مامان جون اینا هم که رسیدیم اصلا حال نداشتی ولی باز هم از بغل باباجون پایین نمی یومدی ولی این چند روز که اونجا بودیم مامان جون خیلی خوب بهت رسید و غذا میداد بهت.دستش درد نکنه موقع برگشت اذیتمون نکردی. طفلک من هم چون رژیم بودم نذری زیاد نتونستم بخورم و از این نظر به من بدگذشت. ولی الان مثل اینکه دارم میشم 56 کیلو . یک ماه و نیم پیش 62 کیلو بودم.هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
25 آبان 1392

استعدادهای دخترم

کلماتی که نیلا جونم الان میتونه بگه:   مامان بابا دد هاپو   فداش بشم . هر چی و هر کی رو هم میبینه ازش خوشش بیاد میگه هاپو ...
25 آبان 1392