واکسن 6 ماهگی
چه روز بدی بودصبح بردیمت بهداشت واکسنتو از دوتاپات زدن.چنان جیغی کشیدی که دلم برات کباب شد مامانم بعد اومدیم خونه بابایی رفت و من و تو تنها موندیم. مثل همیشه قطره استامینوفن و بانذرو نیاز بهت دادم ولی باز هر چی خورده بودی بالا اوردی.تبت رفته بود بالا یک سر گریه میکردی اصلا حال نداشته نمیذاشتی دست و پاتو با اب بشورم.تو گریه میکردی منم با تو اشک میریختم خدا بچه هیچ پدرومادری رو مریض نکنه. الان می فهمم وقتی ما مریض میشیم مامان و بابام چی میکشن
خیلی روز سختی بود. فرداشم نرفتم سرکار تا حالت خوب بشه.از مهدتم زنگ زدن گفتن این نیلا خانوم خانوما کجاستتتتتتت
امروز حالت خوب شده و الان تو مهدیدوروز که تو خونه موندی بودی امروز همه جا رو با تعجب نگا میکردیفدات شم مامانی!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی