تولد نیلاجون با تاخیر در 26 دی ماه
ناگفته نماند مهمونا قرار بود ساعت 6 بیان و تو بعد از مدت ها دوباره ساعت 4 دیدیم حالت بد شده و حالت تهوع داری و قراره بالا بیاری. ساعت 4 بردیمت دکتر.دکتر 5 اومد و یه امپول ضد تهوع زدیم برات.
خونه که رسیدیم زنگ خورد و عمو اینا و مامان بزرگ و پدربزرگ نیلا اومدن درحالیکه من هنوز اماده هم نشده بودم. توهم بیحال همینطوری دادم مامان جون گذاشت رو پاهاش و خوابیدی. هی بیدار میشدی و گریه میکردی.خلاصه همه مهمونا اومدن و تو توی اتاق همچنان رو پای مامان جون بودی. و من پشیمان از گرفتن تولد و ناراحت. تا اینکه ساعت شد 8 و تو بالا اوردی و من گریه کردم و تو حالت خوب شد. میشه گفت از ساعت 8 تولد شروع شد و تو شروع کردی به نانای. لباساتو تنت کردم و لی حتی موهاتم شونه نکردم. ولی حسابی خوش گذشت بعد از ساعت 8. نانای هم کردیم.
مامان جون اینا بودن
دایی اینا
عمو اینا
مادر بزرگ و پدربزرگت
پسرخاله شوشو با خانومش
اینم کیکت
اینم کادوها که همشون پول و کارت هدیه بود جز کادوی من و بابایی و باباجون. من و بابایی برات عروسک و لباس خریده بودیمو باباجون برات زنجیروپلاک طلا. کادوها جمعا به مبلغ یک میلیون تومان به حساب بانکی نیلا خانم منتقل شد
کادوی مامان و بابایی
میز شام. دسرهارو بعدا روی میز گذاشتم که یادم رفت عکس بگیرم
سالار برادرزاده جیگرم رو پاهای مامانش و ایلیا برادرزاده شوشو
نیلادرحالیکه حالش خوب نیس