نیلانیلا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

به امیداین که این وبلاگ بعدها یاداورخاطرات کودکیت باشد

ورودنیلابه مهد کودک و دنیای کار

1392/4/9 14:55
نویسنده : مامان ندا
214 بازدید
اشتراک گذاری

امروزصبح بردیمت مهدکودک ثبت نام کنیم. من میخاستم از شنبه هفته اینده ببرمت مهد ولی وقتی اسمتو نوشتم گفتن شیرشو بده ببرنش بالا. چقدراسترس داشتم.منتظر به هر حال باید میرفتی.٥٠٠ تومن شد شهریه ی هرماهت و ١٠٠ تومن هم گرفتن بابت دوربین که ازسرکار بتونم ببینمتابله.دادمت بغل خاله ها و رفتم.چقدر سخت بود ولی چاره ای نیس. تواین شرایط مالی بایدکارکرد عسلم.اولش خیلی سخته برام ولی شاید کم کم عادت کنم. گفتن چون روز اوله فقط یک ساعت نگهت میدارن برای همین ساعت ١٠ اومدم که بیارمت سرکار که گفتن خوابییییییییی.نازی قندعسلم.اونقدر خسته بودی که لالاش کرده بودی برگشتم سرکار.از دوربین نگاهت میکردم که دیدم یه ربع نشده بیدار شدیییییییییییی. این بی خابیت رفته به مامانت. ساعت ١١ که اومدم دنبالت پوشکتوعوض کردن که بیارنت .طوری گریه میکردی که دلم کباب شد دخترم. آه می کشیدیناراحت.بغلت کردم. ٥ دقیقه طول کشید که اون لبخند نازتو رولبت ببینم.رفتیم سرکار و این گونه شدکه نیلایی شاغل شدددددددددد.قلب تا ساعت ٤ باهم بودیم و بعدبابایی اومددنبالمون و برگشتیم خونه. چقدرخسته شدم.خمیازه مامان جون رفته و من الان باید هم بیرونه خونه کارکنم هم توی خونه و هم تورونگه دارم.خدا مامان جونو سالم نگه داره که خیلی کمکمون کرد. اونقدرخسته بودی که شب ساعت ٨.٣٠ گرفتی لالاش کردی. 

فداش بشمممممممممممممم فدای اون چشاش بشممممممممممماچ

و این هم نیلایی با عینک دوستش درسرکار

 

 

و این هم نیلایی سرکار وقتی لالاش کرده رو میز مامانش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محبوبه مامان ترنم
10 تیر 92 15:46
سلام عزیزم. چه خوب که اونجا مهدی هست که با دوربین می تونی بچه رو ببینی. من هم تا 2 هفته دیگه باید برم سر کار. موندم چه کنم با ترنم. باباش میگه به خاطر بچه نرو سر کار ولی نمیشه.
ایشاالله که همیشه سلامت باشه


به حرف مردا گوش نده.بچه فقط اولش تومهداذیت میشه و بعد زود عادت می کنه و فقط این تویی که کارتوازدست میدی