نیلانیلا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

به امیداین که این وبلاگ بعدها یاداورخاطرات کودکیت باشد

برگشتن مامان جون به تبریز و امدن مامان بزرگ(مامان بابا)26 اردیبهشت92

1392/2/26 8:08
نویسنده : مامان ندا
142 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم من از اول اردیبهشت ماه برگشتم سرکارم ولی چون تو هنوز کوچولویی و شش ماهت نشده برای همین مهدکودک قبولت نکردند. قرار شد تقسیم بندی کنیم .الان سه هفته بود که مامان جون اومده بود و ازت مراقبت می کرد.دیشب اون رفت و اون یکی مامان بزرگت اومد.ادم قاطی میکنه کی به کیه.من الان اومدم سرکار و باباعلیرضا خونست چون اولین روزیه که مامان بزرگ میخاد ازت مراقبت کنه و هنوز با عادات تو اشنا نیست برای همین بابایی مونده خونه تا راهنماییش کنه. دلم الان پیشته.خدا کنه اونام راحت بتونن ازت مواظبت کنن.گلم قشنگ شیرتو بخور تا خیال مامانی راحت باشه.مامان کار کنه تا پول دربیاره و همه چیزبرات بخره مامانمخواب. امروز پنج شنبست و یک روز بهاری بارانی. خدایا شکرت.بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)