برگشتن مامان جون به تبریز و امدن مامان بزرگ(مامان بابا)26 اردیبهشت92
عزیزم من از اول اردیبهشت ماه برگشتم سرکارم ولی چون تو هنوز کوچولویی و شش ماهت نشده برای همین مهدکودک قبولت نکردند. قرار شد تقسیم بندی کنیم .الان سه هفته بود که مامان جون اومده بود و ازت مراقبت می کرد.دیشب اون رفت و اون یکی مامان بزرگت اومد.ادم قاطی میکنه کی به کیه.من الان اومدم سرکار و باباعلیرضا خونست چون اولین روزیه که مامان بزرگ میخاد ازت مراقبت کنه و هنوز با عادات تو اشنا نیست برای همین بابایی مونده خونه تا راهنماییش کنه. دلم الان پیشته.خدا کنه اونام راحت بتونن ازت مواظبت کنن.گلم قشنگ شیرتو بخور تا خیال مامانی راحت باشه.مامان کار کنه تا پول دربیاره و همه چیزبرات بخره مامانم. امروز پنج شنبست و یک روز بهاری بارانی. خدایا شکرت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی