بیمارستان
بدترین خاطره رو هم اینجا بنویسم جمعه ساعت 5 بعدازظهربودکه دو سه بار بالا اوردی بردیمت بیمارستان. کم کم داشتی بی حال می شدی. دیگه تو بیمارستان اونقدر بالا اورده بودی که چشات بسته بود.اصلا نا نداشتی سرتو بلند کنی. بردیمت اورژانس بهت سرم زدن.سرمت که تموم شد بغلت که کردم دوباره بالااوردی رو صورت من منم همش گریه می کردم. گفتن باید بستری شی. همون جور تو بغلم بی حال بردمت بخش گذاشتم رو تخت اومدن سرمتو زدن همین جور بیحال افتاده بودی. روتختت روپام گذاشته بودمت.ازت خون گرفتن براازمایش.گریه میکردی.بعدش گفتن نمونه ادرار باید ازت بگیرم. کیسه ادرارو بهت بستن و من پوشکتو باز گذاشته بودم که مثلا نمونه بگیرم که یهو دیدم پاهام گرم شد. کل تخت خیس شد.زیرت پ...
نویسنده :
مامان ندا
9:10