نیلانیلا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

به امیداین که این وبلاگ بعدها یاداورخاطرات کودکیت باشد

هاهاهاهاااااااااا

بنابه شکایت همسرمحترم به خاطر ننوشتن قیمت کاپشن خریداری شده برای نیلا توسط ایشون قیمت جنس خریداری شده اینجا ذکر میگردد:   100 هزار تومانننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن ...
1 آبان 1392

بازم بیمارستان

چقدر تلخه این خاطرات بیمارستان . باز هم بالا اوردی و بردیمت بیمارستان.شب تا صبح تو اورژانس بستری بودی و بالا میاوردی.من نشسته بودم گریه میکردم و بابایی هم یواشکی اشک میریخت گفتن باید بستری بشی تو بخش. دوباره بغلت کردم و رفتیم تو بخش. باز بردمت ازت خون بگیرن .با اینکه حال نداشتی از ته دل جیغ میکشیدی الان که دستتو نگا میکنم میبینم جاش کبود شده صبحش حالت خوب بود و مرخص شدیم. مریض تخت بغلی بدجور سرما خورده بود و تو این بار سرما خوردی غذا هم نمی خوری شیرم که بهت میدم همش استرس دارم بالا بیاری. کاش دیگه تکرار نشه. به حق امام زمان ...
1 آبان 1392

بیمارستان

بدترین خاطره رو هم اینجا بنویسم جمعه ساعت 5 بعدازظهربودکه دو سه بار بالا اوردی بردیمت بیمارستان. کم کم داشتی بی حال می شدی. دیگه تو بیمارستان اونقدر بالا اورده بودی که چشات بسته بود.اصلا نا نداشتی سرتو بلند کنی. بردیمت اورژانس بهت سرم زدن.سرمت که تموم شد بغلت که کردم دوباره بالااوردی رو صورت من منم همش گریه می کردم. گفتن باید بستری شی. همون جور تو بغلم بی حال بردمت بخش گذاشتم رو تخت اومدن سرمتو زدن همین جور بیحال افتاده بودی. روتختت روپام گذاشته بودمت.ازت خون گرفتن براازمایش.گریه میکردی.بعدش گفتن نمونه ادرار باید ازت بگیرم. کیسه ادرارو بهت بستن و من پوشکتو باز گذاشته بودم که مثلا نمونه بگیرم که یهو دیدم پاهام گرم شد. کل تخت خیس شد.زیرت پ...
22 مهر 1392