نیلانیلا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

به امیداین که این وبلاگ بعدها یاداورخاطرات کودکیت باشد

روزانه های نیلا

امروز روز چهارمی هست که میری مهد. کریرت رو هم وصل کردم به صندلی عقب ماشین و قراره شده از امروز من و تو تنهایی ساعت ٢ برگردیم خونه گلم. صبح حا هم قرار شده بابایی بیاد تا مهد تو و بعد برگرده چون صبح ها خیلی تو کریرت نمی شینی و گریه می کنی. صبح بردمت مهد و به یکی از خاله ها گفتم که من دیگه زودتر از ٢ نمی تونم بیام بهت سربزنم. گلم نمی دونم چرا شیرخوردنت خیلی کم شده برای همین امروز سرلاکتم دادم مهد که بهت بدن که لااقل جایگزین شیر نخوردنت بشه تا وقتی برگشتیم خونه من جبران کنم شیر نخوردنتو. کارم شده نشستن و نگاه کردن به دوربین مهد که ببینم چیکار می کنی.   و این هم نیلایی در کریرش در ماشین هنگام بازگشت از مهد     اینم ...
11 تير 1392

ورودنیلابه مهد کودک و دنیای کار

امروزصبح بردیمت مهدکودک ثبت نام کنیم. من میخاستم از شنبه هفته اینده ببرمت مهد ولی وقتی اسمتو نوشتم گفتن شیرشو بده ببرنش بالا. چقدراسترس داشتم. به هر حال باید میرفتی.٥٠٠ تومن شد شهریه ی هرماهت و ١٠٠ تومن هم گرفتن بابت دوربین که ازسرکار بتونم ببینمت .دادمت بغل خاله ها و رفتم.چقدر سخت بود ولی چاره ای نیس. تواین شرایط مالی بایدکارکرد عسلم.اولش خیلی سخته برام ولی شاید کم کم عادت کنم. گفتن چون روز اوله فقط یک ساعت نگهت میدارن برای همین ساعت ١٠ اومدم که بیارمت سرکار که گفتن خوابییییییییی.نازی قندعسلم.اونقدر خسته بودی که لالاش کرده بودی برگشتم سرکار.از دوربین نگاهت میکردم که دیدم یه ربع نشده بیدار شدیییییییییییی. این بی خابیت رفته به مامانت. ساعت ١...
9 تير 1392

6تیر

امشب مامان جون برمی گرده تبریز و من میمونم و تو .دلمان گرفته.باز تنها میشیم. ولی دست مامان جونیت درد نکنه که چندین ماه ازت مراقبت کرد.بزرگ که شدی قدرشو میدونی حتما. از شنبه با من میای سرکار تا ١٥ تیرماه بشه و بری مهد قند عسلم. امروز خبراینکه ما بیمه تکمیلی شدیم طی فکس رسید به دستمون اول صبحی و من دانستم که باید ٩٠٠ هزارتومن باید پیاده شم برای بیمه هر سه تامون. صبح که میخاستم بیام سرکار بیدار شدی این ور تون شدی خندیدی دوباره خوابیدی بیدار شدی دوباره خوابیدی.و این روند سه بار ادامه داشت ...
6 تير 1392

ولادت حضرت مهدی

عزیزم دیشب شام مهمون کردم جیگرکی. ٥٠ تومن پیاده شدم. فکر نمی کردم این همه بشه.بعدش پشیمون شدم که چرا مهمون کردم دفعه اول و اخرم باشه. دیروز ولادت حضرت مهدی بود. رفتیم تیراژاه.چه بزن و برقصی بود یه گروه اذربایجانی میخوندن. ما هم از خدا خواسته به صورت رایگان واستادیم همراهی کردیم. ازشون فیلم گرفتم. یاشاسین اذربایجان سرزمین پدری و مادری من و نیلایی   باباجون برات یه تاپ و شلوارک گرفته نانازززز عکسشو میزارم.دستش درد نکنه من هم یه تل خریدم برات. بابایی هم سه تا بادی گرفت. عکس همرو میذارم   و این هم نیلایی در پارک بغل مامان جونی ...
6 تير 1392

اولین غذای نیلایی

در چنین روزی در تاریخ ٣٠ خرداد٩٢ نیلا جونم اولین غذاشو خورد. فرنی برات درس کردم.یه قاشق دادم با چه ولعی هم خوردی .خودم هم تست کردم.خیلی بی مزه بود ولی تو دوس داشتی. یه شیشه برات گرفتم ٣٨ تومن اصلا دوس نداری سر شیششو .من هی براتو خرج کنم توام انگار نه انگار . امروز بابا جونی میاد خونمون.هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
1 تير 1392

نیلا جونی

سلام قند عسلم. دیروز اقای روحانی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد و تا نصف شب تو خیابونا جشن بود و صداش تا خونه ما میومد.توهم نمی تونستی از سروصدا بخابی  منم میگفتم بابا مردم بچه کوچیک دارن ارومتررررررررررررررررر.بردمت دکتر. باز وزن گرفتنت خوب نبوده تو این سه هفته که مامان بابایی اومده بود مواظبت باشه.تقصیر اونام نیس.نازتو باید بخرن تا شیر بخوری  شدی ٨ کیلو یعنی فقط ٣٠٠ گرم توی ٢٥ روز.سرلاک داده دکتر بهت بدم ولی میترسم شروع کنم.       ...
26 خرداد 1392